سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند مرا سخت گیر و آزاردهنده برنینگیخت؛ بلکه مرا آموزگاری آسان گیر برانگیخت . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]   بازدید امروز: 5  بازدید دیروز: 2   کل بازدیدها: 5995
 
اسپانتا مانیا ( دیوانگی ام مقدس به عشق توست . . . .
 
خاتمی از بهشت
نویسنده: مانیانا(شنبه 85/9/25 ساعت 8:9 عصر)

و آمنه سلام الله علیها مادر آن حضرت گفت : والله که چون پسرم بر زمین رسید ، دست ها را بر زمین گذاشت و سر به سوی آسمان بلند کرد و به اطراف نظر کرد ، پس از او نوری ساطع شد که همه چیز را روشن کرد و به سبب آن نور ، قصرهای شام را دیدم و در میان آن روشنی ، صدایی شنیدم که قایلی می گفت : بهترین مردم را زاییدی ، پس او را محمد نام کن و چون آن حضرت را به نزد عبدالمطلب آوردند ، او را در دامن گذاشت و گفت : الحمدالله الّذی اَعطانی هذا الغُلامَ الطّیّب الاَردانِ قد سادَ فی المهدِ علی الغِلمانِ

حمد می گویم و شکر می کنم خداوندی را که عطا کرد به من این پسر خوشبو را که در گهواره بر همه اطفال سیادت و بزرگی دارد . پس او را تعویذ نمود به ارکان کعبه و شعری چند در فضایل آن حضرت فرمود . و در آن وقت ، شیطان در میان اولاد خود فریاد کرد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند : چه چیز تو را از جا برآورده است ای سیّد ما ؟ گفت : وای ب شما ، از اول شب تا حال ، احوال آسما و زمین را متغیّر می یابم و باید که حادثه عظیمی در زمین واقع شده باشد که تا عیسی به آسمان رفته است ، مثل آن واقع نشده است ، پس بروید و بگردید و تفحّص کنید که چه امر غریب حادث شده است ! پس متفرق شدند و گردیدند و برگشتند و گفتند : چیزی نیافتیم .آن ملعون گفت که استعلام این امر کار من است . پس فرو رفت در دنیا و جولان در تمام دنیا تا به حرم رسید ، دید که ملائکه اطراف حرم را در بر گرفته اند ، چون خواست که داخل شود ، ملائکه بانگ بر او زدند . برگشت ، پس کوچک شد ، ماند گنجشکی و از جانب کوه حرا داخل شد ، جبرئیل گفت : برگرد ای ملعون ! گفت : ای جبرئیل ! یک حرف از تو سؤال می کنم : بگو امشب چه واقع شده است در زمین .

جبرئیل گفت : محمد صلی الله علیه و آله و سلّم که بهترین پیغمبران است امشب متولد شده است . پرسید که آیا مرا در او بهره ای هست ؟ گفت : نه ! پرسید که آیا در امت او بهره دارم ؟ گفت : بلی ! ابلیس گفت : راضی شدم !

از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده است که چون آن حضرت متولد شد ، بت ها که بر کعبه گذاشته بودند همه بر رو درافتادند و چون شام شد این ندا از آسمان رسید که : « جاء الحقّ و زهَقَ الباطلَ إنّ الباطلَ کانَ زهوقاً » و جمیع دنیا در آن شب روشن شد و هر سنگ و کلوخی و درختی خندیدند و آنچه در آسمانها و زمین ها بود تسبیح خدا گفتند و شیطان گریخت و می گفت : بهترین امت ها و بهترین خلایق و گرامی ترین بندگان و بزرگترین عالمیان محمد صلی الله علیه و آله و سلّم است

.



نظرات دیگران ( )

میلاد نور
نویسنده: مانیانا(شنبه 85/9/25 ساعت 8:2 عصر)

از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است که ابلیس به هفت آسمان بالا می رفت و گوش می داد و اخبار سماویه را

می شنید ،پس چون حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام متولد شد ، او را از سه آسمان منع کردند و تا چهار آسمان بالا می رفت .

چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلّم متولد شد ، او را از همه آسمانها منع کردند و شیاطین را به تیرهای شهاب از ابواب سماوات راندند .

پس قریش گفتند : « باید وقت گذشتن دنیا و آمدن قیامت باشد که ما می شنیدیم که اهل کتاب ذکر می کردند » .

پس عمروبن امیّه که داناترین اهل جاهلیت بود ، گفت : « نظر کنید اگر ستاره های معروف که به آنها هدایت می یابند

مردم ، و به آنها می شناسند زمان های زمستان و تابستان را ، اگر یکی از آنها بیفتد ، بدانید وقت آنست که جمیع

خلایق هلاک شوند و اگر آنها به حال خودند و ستاره های دیگر ظاهر می شوند ، پس امر غریب باید حادث شود . و صبح

آن روز که آن حضرت متولد شد ، هر بتی که در هر جای عالم بود بر رو افتاده بود و ایوان کسرا یعنی پادشاه عجم بلرزید و

چهارده کنگره آن افتاد و دریاچه ساوه که سالها آنرا می پرستیدند ، فرو رفت و خشک شد و وادی سماوه که سالها بود

کسی آب در آن ندیده بود ، آب در آن جاری شد و آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود ، در آن شب خاموش

شد و داناترین علمای مجوس در آن شب در خواب دید که شتر صعبی چند اسبان عربی را می کشند و از دجله گذشتند

و داخل بلاد ایشان شدند و طاق کسری از میانش شکست و دو حصّه شد و آب دجله شکافته شد و در قصر او جاری

گردید و نوری در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید و پرواز کرد تا به مشرق رسید . و تخت هر

پادشاهی در آن صبح سرنگون شده بود و جمیع پادشاهان در آن روز لال بودند و سخن نمی توانستند بگویند و علم

کاهنان برطرف شد و سحر ساحران باطل شد و هر کاهنی که بود ، میان او و همزادی که داشت - که خبرها به او

می گفت - جدایی افتاد . و قریش در میان عرب بزرگ شدند و ایشان را آل الله گفتند ، زیرا که ایشان در خانه خدا بودند .

ادامه دارد . . . .



نظرات دیگران ( )

اینطور باش
نویسنده: مانیانا(یکشنبه 85/9/5 ساعت 1:48 عصر)

توصیه به تقوا ، زهد و ادب :

ابوذر عرض کرد : ای رسول خدا (ص) مرا وصیت کن .

آن حضرت فرمود :

من تو را به تقوای الهی توصیه می کنم ، چون که آن سرگل هرچیز است .

پیوسته قرآن کریم را بخوان . و یادکرد خداوند عزّ و جلّ

چونکه آن در زمین برایت نوری و در آسمان برایت اندوخته ای است .

از بسیار خندیدن برحذر باش ، چونکه آن دل را می میراند و درخشش روی را از میان می برد .

بر تو باد ملازمت جهاد کردن ، چونکه آن رهبانیّت امت من است .

مسکینان را دوست بدار و با آنان بنشین .

به او بنگر که پایین تر از توست ، بدو منگر که بالاتر از توست ،

چرا که بهتر باعث می شود که در نعمت الهی که از آن برخورداری به چشم حقارت ننگری .

حق را بگوی ، اگر چه تلخ باشد .

آنچه از [ عیب ] خود می دانی باید تو را از [ پرداختن به عیب ] مردم منصرف کند

و آنچه خود مرتکب آن می شوی در آنان به جستجویش مباش ،

و همین عیب تو را بس که آنچه در خود نسبت به آن ناآگاهی ، در دیگران بشناسی اش

و آنچه را که خود مرتکب می شوی ، در آنان به جستجویش باشی .

آنگاه با دست [ مبارک ] خویش بر سینه ام زد و فرمود : ای ابوذر !

تدبیری چون خرد ،

پرهیزی چون نیازاردن مردم ،

و حسبی چون نیک خویی وجود ندارد .



نظرات دیگران ( )

دعای پیامبر
نویسنده: مانیانا(یکشنبه 85/9/5 ساعت 1:45 عصر)

دعای رسول خدا (ص) به هنگام بازگشت از طائف :

خداوندا ! داد ناتوانی و بی کسی و بی ارج و قرب شدنم در میان مردم را از تو می خواهم .

ای بخشاینده ترین بخشایندگان ، پروردگار ناتوانان تویی ، و تویی پروردگار من .

مرا به که می سپاری ؟!

به بیگانه ای که روی ترش کرده به استقبالم آید ،

یا به دشمنی که خود ، او را بر کار من قدرت و توان داده ای ؟

اگر تو را بر من خشمی نباشد ، چه باک ، بلکه عافیت تو برای من [ از همه چیز ] فراگیرتر است .

از آنکه خشم تو بر من فرود یا ناخشنودی ات بر من لازم آید

به نور روی تو که تاریکی ها بدان روشن گردند

و کار دنیا و آخرت بدان راست آید ، پناه می برم .

عذر خواهی از تو تا آنجا که خشنود گردی ضروری است .

و جز از سوی تو طاقت و توانی نیست .



نظرات دیگران ( )

و بعد از رفتنت
نویسنده: مانیانا(یکشنبه 85/9/5 ساعت 1:43 عصر)

و بعد از رفتنت :

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم ؛

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم .

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام روئید ، با حسرت جدا کردم .

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنّای دلم گفتی :

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رؤیایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم .

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خوررشید وا کردم .

نمی دامن چرا ؟ شاید خطا کردم .

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا ؟

تا کی ؟

برای چه ؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتن تو انگار کسی حس کرد تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت ! من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا ؟

شاید به رسم عادت پروانگی مان باز برای تو دعا کردم

و بعد از رفتنت . . .

دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته چشمان زیبای توأم . . . . برگرد !



نظرات دیگران ( )

<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
وجودی از بهشت
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
پاییز 1385

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
اسپانتا مانیا ( دیوانگی ام مقدس به عشق توست . . . .
مانیانا

|| لوگوی وبلاگ من ||
اسپانتا مانیا ( دیوانگی ام مقدس به عشق توست . . . .

|| اوقات شرعی ||